از نخستين افرادي كه در مورد ماهيت هستي نظر دادند فلاسفه بودند.يك فيلسوف هميشه به دنبال آن است تا با فكر كردن و استدلال ورزيدن و ايجاد رابطه منطقي بين مشاهدات خود، علت برخي پديده ها را حدس بزند.از آنجا كه فلاسفه قديمي دانش كمي داشتند و هنوز علوم تجربي متولد نشده بود تا اطلاعات واقعي در اختيار آنها قرار دهد اين فلاسفه آنچه را مشاهده مي كردند به آن مي انديشيدند و در ذهن خود فرضيه هايي را مي ساختند بدون اينكه مانند علوم تجربي امروز مراحل علمي ساختن يك فرضيه را طي كنند.از آنجا كه پديد آورندگان اديان يا خود فيلسوف بودند و يا ارتباط تنگاتنگي با نظرات فلسفي داشتند همين فرضيه هاي فلاسفه وارد اين اديان مي شد و وابستگان به آن دين در مورد ماهيت هستي يا موارد ديگر زندگي نظر قطعي خود را ابراز مي نمودند.
از نخستين فيلسوفاني كه در مورد ماهيت هستي نظر دادند فلاسفه يونان باستان مي باشند.تالس كه در حدود 600قبل از ميلاد در شهر ملتوس يونان زندگي مي كرد، نخستين فيلسوفي بود كه در اين مورد اظهار نظر كرد.او معتقد بود كه آب همان شيئي است كه جهان از آن تشكيل شده است.او مي ديد كه وقتي آب به نقطه انجماد مي رسد به يك جامد مبدل مي گردد و وقتي به نقطه جوش مي رسد به بخار و هوا تبديل مي شود.لذا استدلال مي كرد كه اشياء از سخت ترين آن ها كه صخره ها و سنگ باشد تا رقيق ترين كه هوا مي باشد از آب ساخته شده و سپس دوباره به آب مبدل مي شوند.
كمي بعد فيلسوف ديگري از همان شهر ملتوس به نام آناكسيماندر نظر تالس را مردود دانست و گفت: چيزي كه جهان از آن ساخته شده توده جانداري است كه تمام فضا را اشغال نموده است..او اين ماده را بي نهايت ناميد و اعتقاد داشت اين بي نهايت متحرك است و در اثر همين حركت قسمت هايي از آن جدا شده و اشياي بي شماري كه ما آنها را مشاهده مي كنيم بوجود مي آورد.همچنين در اثر اين حركت قطعاتي كه قبلاً ساخته شده بودند به هم مي پيوندند و توده بي نهايت را به وحدت نخستينش مي رسانند.
آناكسيمنس از همان شهر ملتوس اعتقاد داشت كه عالم از هوا ساخته شده است.توجيه او اين بود كه همه موجودات هوا را تنفس مي كنند و همين هوا اجزاي بدن آنها را مي سازد.همچنين هوا قادر است به باد، ابر،باران، خاك و ديگر اجزاي هستي تبديل شود.
فيثاغورث و پيروان مكتب او،تحت تأثير اين فكر بودند كه خيلي چيزها در جهان طوري با هم ارتياط دارند كه مي توان آنها را با اعداد تبيين كرد.براي مثال مي گفتند كه صداي يك تكه سيم يا زه با طول آن داراي نسبتي است كه با عدد قابل تبيين است.بر اين اساس آنها معتقد بودند اصل تشكيل دهنده هستي اعداد مي باشند.كوشش آنها تا به آنجا پيش رفت كه در اين راستا پيچيده ترين نظام رقومي را ايجاد كردند.
هراكليتوس اعتقاد داشت همه چيز از آتش بوجود آمده است.او به تغيير اعتقاد داشت و مي گفت در جهان همه چيز در حال تغيير است .حتي چيزهايي كه به نظر ما ساكن مي آيند در حال تغيير و تحول هستند.در حقيقت ستبر و رويارويي بر تمام جهان حكومت مي كند.لحظه اي كه چيزي ساخته مي شود،ستيز و برخورد بي درنگ شروع به انحلال آن مي كند.همه چيزها در تمام اوقات در حال تغيير هستند.در عالم هيچ چيز پايدار نيست.
درست زماني كه هراكليتوس نظرات خود را اعلام مي نمود،فيلسوفاني در الئاي يونان عقيده داشتند كه تغيير محال است و هرگز اتفاق نمي افتد.اگر ما فكر كنيم تغيير را مي بينيم،بايد بدانيم كه دچار فريب شده ايم، چون چنين چيزي وجود ندارد.گزنفون قديمي ترين فيلسوف الئايي باور داشت كه جهان يك توده سختي است كه براي هميشه غير قابل تغيير و حركت باقي مي ماند.او معتقد بود كه اعضاء و بخش هاي آن ممكن است تغيير كند، اما كليت آن هميشه لايتغير خواهد ماند.پارمنيدس فيلسوف ديگر الئايي به عدم تغيير اعتقاد داشت او مي گفت اگر تغييري وجود مي داشت لازمه آن اين بود كه چيزي از هيچ بوجود آمده باشد و اين غير ممكن است.آنچه ما مي بينيم حقيقت نيست،توهم است.زنون نيز مي كوشيد اثبات كند كساني كه در تلاشند تغيير را اثبات كنند، خود به تناقض مي افتند.