۱۳۹۰-۰۴-۰۹

فرزندان و همسران ابراهیم

قصه های قرآن از آدم تا خاتم - داستان حضرت ابراهیم (ع) [3]


 روزی ساره به ابراهیم گفت : تو خلیل پروردگاری و دعایت به هدف استجابت می رسد . اینک که به سن پیری پای نهاده ای بهتر است از خداوند بخواهی تا به ما فرزندی را عنایت فرماید . خداوند نیز به ابراهیم بشارت داد که بزودی او را صاحب فرزندی خواهد کرد . ساره بعد از سه سال پسری را بدنیا آورد و از ابراهیم خواست تا از خداوند بخواهد که عمرش را آنقدر طولانی گرداند تا خود مرگ خویش را خواستار گردد . دعای ابراهیم مستجاب گشت و به شکرانه آن طعامی آماده شد و تعدادی از مستمندان بر سر سفره خلیل خدا گرد هم آمدند .
 در میان آنها پیرمردی با چشمانی کم سو نیز دیده می شد او به هنگام تناول غذا دچار لرزش دست می شد و گاه لقمه طعام را به پیشانی و گاه در چشم خود فرو می برد . ابراهیم که وضعیت اسفبار و ضعف مفرط آن پیرمرد را مشاهده کرد در دعایی به خداوند چنین عرضه داشت : ( اللهم توفنی فی الاجل الذی کتبت لی فلا حاجة لی فی الزیادة فی العمر بعد الذی رأیت ) یعنی بارخدایا بعد از حادثه ای که شاهد آن بودم هرگز خواستار طولانی شدن زندگانیم نیستم و به قضا و قدر تو تن در می دهم .


ساختن خانه کعبه


ه : داستان ذبح اسماعیل (ع)
در بسیاری از روایات امامیه آمده است بعد از آنکه ابراهیم فرزندش اسماعیل و هاجر را در مکه نهاده بسوی شام بازگشت بعد ها اسماعیل با دختری از قوم جرهم ازدواج نمود .
 روزی ابراهیم تصمیم گرفت به ملاقات همسر و فرزندش به مکه بازگردد اما زمانی به آنجا رسید که هاجر روی در نقاب خاک کشیده بود . او به خانه اسماعیل آمد و از همسر اسماعیل سراغ فرزندش را گرفت . همسر اسماعیل گفت که شوهرش برای شکار به بیرون از منطقه حرم رفته است ابراهیم به وی گفت : هنگامی که همسرت بازگشت سلام مرا به او برسان و به او بگو که حتماً سر درب خانه اش را تغییر دهد !
 هنگامیکه اسماعیل از شکار بازگشت بوی آشنائی به مشامش رسید از همسرش پرسید آیا کسی در خانه ما بوده است و همسرش از وجود مردی با خصوصیات منحصر بفرد پرده برداشت . اسماعیل که از رمز تغییر سر درب خانه اش آگاه بود بزودی همسرش (حیفا ) دختر مضاض جرهمی را طلاق گفته و با زنی دیگر ازدواج نمود . در سفری دیگر ابراهیم برای سرکشی به فرزندش اسماعیل به مکه وارد گشت و چون او به شکار رفته بود به منزل عروسش سرکشی نموده و از او طلب طعامی نمود آن زن نیز با گوشت و شیر از ابراهیم پذیرائی نمود . اما او هرگز از مرکب خویش پائین نیامد چرا که ساره چنین خواسته بود ابراهیم سپس به نزد مقام آمده و پای خویش را بر روی آن نهاد که اثر آن قدم هنوز بر مقام ابراهیم نمایان است .

۱۳۹۰-۰۴-۰۲

بحثی پیرامون پدر حضرت ابراهیم

قصه های قرآن از آدم تا خاتم - داستان حضرت ابراهیم (ع) [2]

قصه های قرآن از آدم تا خاتم -
ب : کیفیت ولادت و شکستن بتها
بحثی پیرامون پدر حضرت ابراهیم
درگیری با فرعون زمان : نمرود بن کنعان

مادر ابراهیم (ع) مطابق رسم متداول آن زمان برای گذراندن روزهای پایانی وضع حمل به غاری پناه جست و بعد از زایمان کودک خود را در پارچه ای پیچاند و درب غار را برای احتیاط با سنگی مسدود نمود ، خداوند نیز با قدرت لایزال خویش از سر انگشتان ابراهیم شیری فراوان برای تغذیه آن کودک فراهم آورد .

مادر ابراهیم گهگاهی برای سرکشی به نزد فرزندش می آمد ،.......... روزها می گذشت و ابراهیم هر روز به مقدار یک ماه کودکان دیگر رشد می کرد . او تا سن 13 سالگی را در آن غار سپری کرد. روزی ابراهیم از مادرش خواست تا او را بهمراه خویش به بیرون از غار ببرد اما مادرش از خطراتی که در کمین او نشسته است وی را آگاه ساخت



سپس ابراهیم به میان خانواده خویش بازگشت . آزر که از وجود او آگاه گشته بود با تعجب از همسرش پرسید : چگونه این کودک توانسته است از دست مامورین جان سالم بدر برد ؟ اگر چنانچه او بر وجود ابراهیم آگاه شود تحقیقاً از شوکت و منزلت ما در نزد اوخواهد کاست . آزر در آن زمان وزیر نمرود و خزانه دار و فراهم آورنده بتان دربار و مردم بود . او بتهای تراشیده شده را توسط فرزندش بفروش می رسانید .


آزر هنگامیکه به ابراهیم خیره می گشت محبتش نسبت به او افزون تر می شد و همسرش به او قول داده بود در صورتیکه اسرار آنها نزد نمرود فاش گردد خود او به بیان دلایل زنده ماندن ابراهیم و اقامه دعوی بپردازد . در روایات آمده است هرگاه آزر بتی را به ابراهیم می سپرد تا بسان برادرش آنها را به فروش رساند او آن بتهای تراشیده شده را با طنابی بر روی زمین می کشید و گاه آنها را در درون آبها غرق می نمود و زمانیکه به داخل چاهها پرتاب می کرد خطاب به آنها می گفت : اگر زنده اید با من سخن بگویید ! آزر بارها ابراهیم را از این کار برحذر می داشت تا اینکه مجبور شد او را به زندان افکند .


ابراهیم پیوسته با قوم خویش پیرامون بتها به مجادله می پرداخت .........................مشهور است که روزی نمرود و اطافیانش برای برپائی جشنی به خارج از شهر رفتند و ابراهیم (ع) را که تمایلی به همراهی با آنها نداشت به نگهبانی از بتکده ها گماردند . در غیاب آنها ابرهیم غذایی را برای بتها آماده کرده و به داخل محل نگهداری آنها انتقال داد . او خطاب به یکایک بتها می گفت : بخورید و با من به صحبت بنشینید .


الگو:شجره‌نامه محمد - ویکی‌پدیا