۱۳۹۰-۰۴-۳۰

اشکالات وارد شده به داستان ابراهیم (ع) در قرآن

اشکالات وارد شده به داستان ابراهیم (ع) در قرآن و پاسخ آنها - ازهمه چيز و همه جا



دو اشکال بر داستان ابراهیم (ع) در قرآن وارد نموده اند:
اول، اشکالى است که بعضى از خاورشناسان کرده و گفته اند: قرآن کریم در سوره هایى که در مکه نازل شده متعرض خصوصیات ابراهیم و اسماعیل (علیهما السلام ) نشده، و از آن دو مانند سایر انبیاء به طور اجمال اسم برده، و تنها بیان کرده که آن دو بزرگوار مانند سایر انبیا (علیهم السلام ) داراى دین توحید بوده مردم را بیم مى داده و به سوى خدا دعوت مى کرده اند، و اما بنا کردن کعبه و به دیدن اسماعیل رفتن و اینکه این دو بزرگوار، عرب را به دین فطرت و ملت حنیف دعوت کرده اند، هیچیک در این گونه سوره ها وارد نشده.

و لیکن در سوره هاى غیر مکى از قبیل ((بقره )) و ((حج )) و امثال آن این جزئیات ذکر شده و پیوند پدر و فرزندى میان آن دو و پدر عرب بودن و تشریع دین اسلام و بناى کعبه به دست ایشان خاطر نشان شده است. سر این اختلاف این است که محمد (ص) تا چندى که در مکه به سر مى برد با یهودیها میانه بدى نداشت، بلکه تا حدى به آنها اعتماد هم داشت، و لیکن وقتى به مدینه مهاجرت نمود و با دشمنى شدید و ریشه دار یهود مواجه گردید چارهاى جز این ندید که از غیر یهود استمداد جسته و به کمک آنان خود را از شر یهود محفوظ بدارد، اینجا بود که هوش ‍ سرشار خدادادیش او را به این نقشه راهنمایى کرد که به منظور همدست ساختن مشرکین عرب ابراهیم (علیه السلام ) را که بنیانگذار دین توحید است پدر عرب نامیده و حتى شجره خود را به او منتهى کند، و به همین منظور و براى نجات از شر مردم مکه که بیش از هر مردم دیگرى فکر او را به خود مشغول کرده بودند بانى خانه مقدس آنان یعنى کعبه را ابراهیم نامیده و از این راه مردم آن شهر را هم با خود موافق نمود.

پاسخ اشکال
صاحبان این اشکال با این نسبتهایى که به کتاب عزیز خدا داده آبرویى براى خود باقى نگذاشته اند، براى اینکه قرآن کریم با شهرت جهانیى که دارد حقانیتش بر هیچ شرقى و غربى پوشیده نیست، مگر کسى از معارف آن بى خبر باشد، و بخواهد با نداشتن اهلیت در باره چیزى قضاوت کند، وگرنه هیچ دانشمند متدبرى نیست که قرآن را دیده باشد و آن را مشتمل بر کوچکترین خلاف واقعى بداند. آرى، همه چه شرقى و چه غربى اعتراف دارند بر اینکه قرآن نه با مشرکین مداهنه و سازش نموده، نه با یهود و نه با نصارا و نه با هیچ ملتى دیگر، و در این باب هیچ فرقى بین لحن سوره هاى مکى آن و لحن سوره هاى مدنیاش نیست،


و همه جا به یک لحن یهود و نصارا و مشرکین را تخطئه نموده است. بله، این معنا هست که آیات قرآن از آنجایى که به تدریج و بر حسب پیشامدهاى مربوط به دعوت دینى نازل مى شده، و ابتلاى رسول خدا (ص) به یهودیان بعد از هجرت بوده قهرا تشدید علنى علیه یهود هم در آیات نازله در آن ایام واقع شده، همچنانکه آیات راجع به احکامى که موضوعات آن در آن ایام پیش آمده در همان ایام نازل شده است.

و اما اینکه گفتند داستان ساختن خانه کعبه و سرکشى ابراهیم (علیه السلام ) از اسماعیل و تشریع دین حنیف در سوره هاى مکى نیامده، جوابش آیات سوره ابراهیم است که در مکه نازل شده و خداوند در آن، دعاى ابراهیم (علیه السلام ) را چنین حکایت نموده: « و اذ قال ابراهیم رب اجعل هذا البلد آمنا و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام » ترجمه: و آن گاه که ابراهیم گفت: پروردگارا! این شهر را ایمن گردان و من و فرزندانم را از پرستش بتان دور بدار(ابراهیم، 35)تا آنجا که مى فرماید: « ربنا انى اسکنت من ذریتى بواد غیر ذى زرع عند بیتک المحرم ربنا لیقیموا الصلوة فاجعل افئدة من الناس تهوى الیهم و ارزقهم من الثمرات لعلهم یشکرون» ترجمه: پروردگارا! من برخى فرزندانم را در دره اى بى آب و علف در جوار خانه مکرم تو اسکان دادم پروردگارا! تا نماز را به پا دارند.

پس دل هایى از مردم را به سوى آنها مایل گردان و از میوه ها روزیشان ده تا شکر گزارند( ابراهیم، 37) تا آنجا که مى فرماید: « الحمد لله الذى وهب لى على الکبر اسمعیل و اسحق ان ربى لسمیع الدعاء» ترجمه: ستایش خداى را که در وقت پیرى، اسماعیل و اسحاق را به من عطا کرد. به راستى پروردگار من شنونده ى دعاست( ابراهیم، 39). هم چنانکه نظیر این آیات در سوره صافات که آن نیز مکى است و اشاره به داستان ذبح دارد آمده است.

و اما اینکه گفتند: محمد (ص) بدین وسیله خود را از شر یهودیان معاصرش حفظ کرد و شجره خود را متصل به یهودیت ابراهیم (علیه السلام ) نمود، جوابش آیه « یا اهل الکتاب لم تحاجون فى ابراهیم و ما انزلت التوریة و الانجیل الا من بعده افلا تعقلون »ترجمه: اى اهل کتاب! چرا در باره ى ابراهیم محاجه مى کنید در حالى که تورات و انجیل نازل نشد مگر بعد از او؟ آیا تعقل نمى کنید؟( آل عمران، 65) تا آنجا که مى فرماید: «ما کان ابراهیم یهودیا و لا نصرانیا و لکن کان حنیفامسلما و ما کان من المشرکین » ترجمه: ابراهیم نه یهودى بود و نه نصرانى، بلکه موحدى فرمانبردار بود و از مشرکان نبود( ابراهیم، 67) است که صراحتا مى فرماید ابراهیم (علیه السلام ) یهودى نبوده است.
اشکال دوم این است که: ستاره پرستانى که قرآن، احتجاج ابراهیم (ع) را علیه الوهیت آنها با جمله ((فلما جن علیه )) در آیه: « فلما جن علیه اللیل رأى کوکبا قال هذا ربی فلما أفل قال لا أحب الآفلین » ترجمه: پس چون شب بر او تاریک شد، ستاره اى دید. [براى احتجاج با مشرکان ] گفت: این پروردگار من است، آن گاه چون افول کرد، گفت: زوال پذیران را دوست ندارم. (انعام، 76) متعرض شده در شهر ((حران )) که ابراهیم (علیهالسلام ) از ((بابل )) یا ((اور)) بدانجا مهاجرت کرد، مى زیستند، و لازمه این معنا این است که بین احتجاج او علیه ستاره پرستان و بین احتجاجش علیه بت پرستان و بت شکستن و در آتش انداختنش مدتى طولانى فاصله شده باشد، و حال آنکه از ظاهر آیات راجع به این دو احتجاج بر مى آید که این دو احتجاج در عرض دو روزى واقع شده است که اولین برخورد وى با پدرش بود.

پاسخ اشکال
این حرف ناشى از غفلت و بى اطلاعى از تاریخ و همچنین در دست نداشتن حساب صحیح است، براى اینکه اگر درست حساب مى کردند، مى فهمیدند که وقتى در یک شهر بزرگى از یک کشورى، مذهبى مانند صابئیه رائج باشد، قهرا در گوشه و کنار آن کشور نیز از معتقدین به آن مذهب اشخاصى یافت مى شوند، چطور ممکن است مثلا شهر حران همگى ستاره پرست باشند و از این ستاره پرستان در مرکز و عاصمه کشور یعنى شهر بابل یا اور عده اى یافت نشوند؟و دلیل اینکه این اشکال ناشى از بى اطلاعى از تاریخ است، براى این است که تاریخ ثابت کرده که در شهر بابل مذهب ستاره پرستى مانند مذهب بت پرستى رائج بوده، و معتقدین به آن مذهب نیز مانند معتقدین به این کیش داراى معابد بسیارى بوده اند و هر معبدى را به نام ستارهاى ساخته و مجسمهاى از آن ستاره را در آن معبد نصب کرده بودند.

مخصوصا در تاریخ سرزمین بابل و حوالى آن این معنا ثابت است که صابئین در حدود سه هزار و دویست سال قبل از میلاد در این سرزمین معبدى به نام ((اله شمس)) و معبدى به نام ((اله قمر)) بنا کرده اند، و در سنگهایى هم که باستانشناسان کشف کرده اند و در آن شریعت حمورابى حک شده، اله شمس و اله قمر اسم برده شده است. و تاریخ نوشتن و حکاکى این سنگها مقارن با همان ایام زندگى ابراهیم (علیه السلام ) است. و در کتاب ((آثار الباقیة )) ابو ریحان بیرونى آمده: ((یوذاسف )) پس از گذشتن یکسال از سلطنت طهمورث در سرزمین هند ظهور و کتابت فارسى را اختراع کرد و مردم را به کیش صابئیت دعوت نمود. و گروه بسیارى هم بدو گرویدند.

و نیز پادشاهان سلسله پیشدادیان و بعضى از کیانیها که در بلخ بسر مى بردند، آفتاب، ماه و ستارگان و همچنین کلیات عناصر را مقدس و معظم مى شمردند، تا آنکه پس از گذشتن سى سال از سلطنت گشتاسب، زردشت ظهور نمود. بیرونى همچنان گفتار خود را ادامه داده تا آنجا که مى گوید: اینها تدابیر عالم را به فلک و اجرام فلکى نسبت مى دهند و براى آنها قائل به حیات، نطق، چشم و گوش بوده و به طور کلى انوار را تعظیم مى کنند. از جمله آثار باستانى صابئین یکى گنبدى است که بالاى محراب مقصوره جامع دمشق ساختهاند، چون این محل نمازگاه صابئین بوده. یونانیها و رومیها نیز بر این کیش بوده اند. مسجد مذکور در اثر تحولات تاریخى از دست صابئین درآمد و به دست یهود و پس از یهود به دست نصارا افتاد و آن را کلیساى خود قرار دادند، تا آنکه اسلام ظهور نمود و مسلمین بر دمشق مسلط شده و این بناى تاریخى را مسجد خود کردند.
و به طورى که ابو معشر بلخى در کتاب خود نوشته: صابئین هیکلهایى به اسماء آفتاب داشتهاند، مانند هیکل ((بعلبک )) که براى صنم شمس و ((قران )) که براى صنم قمر ساخته شده بود و شکل طیلسان را داشته. در نزدیکیهاى دمشق دهى است به نام ((سلمسین )) که معلوم مى شود اسم قدیمى این محل ((صنم سین )) یعنى بت ماه بوده، و نیز دهى دیگر است بنام ((ترع عوز)) یعنى دروازه زهره. و به طورى که مورخین مى نویسند حتى بتهاى خانه کعبه هم از آن صابئین بوده، و مردم مکه در آنروزها در شمار صابئین و ستاره پرست بوده اند، و بت ((لات )) به اسم ((زحل )) و بت ((عزى )) به اسم ((زهره )) بوده است. مسعودى مى نویسد که: مذهب صابئیت در حقیقت تکاملى از بت پرستى بوده، چون ریشه این دو کیش یکى است، و چه بسا که بسیارى از بت پرستان نیز مجسمه خورشید، ماه و سایر ستارگان را مى پرستیدند، و با پرستش آنها به اله هاى هر یک از آنها و به واسطه آن اله ها به اله آلهه تقرب مى جستند. و نیز مى گوید: بسیارى از اهل هند و چین و طوائفى دیگر بودند که خداى عزوجل را جسم مى پنداشته، و معتقد بودند ملائکه اجسامى هستند به اندازه هاى معین، و خدا و ملائکه در پشت آسمان پنهانند.

این عقاید آنها را بر آن داشت که تمثالها و بتهایى به خیال خود به شکل خداى عزوجل و یا به شکل ملائکه با قامتها و شکلهاى مختلف و یا به شکل انسان یا غیر اینها تراشیده آنها را بپرستند، و به پیشگاهشان قربانیانى تقدیم بدارند، و نذوراتى برایشان نذر کنند، زیرا به عقیده اینان این آلهه همانند خداى متعال و به او نزدیک بودند. دیر زمانى بر این منوال گذشت تا آنکه بعضى از حکما و دانشمندانشان آنان را به نتیجه افکار خود بدین شرح آگاه ساختند که: افلاک و کواکب نزدیک ترین اجسام دیدنى به خداى تعالى مى باشند، و این اجسام داراى حیات و نفس ناطقه اند، و ملائکه در بین این ستارگان و آسمانها به نزد خدا آمد و شد دارند، و هر حادثهاى که در عالم ما پیش مى آید همه الگویى از حوادث عالم بالا و نتیجه حوادثى است که به امر خدا در کواکب پدید مى آید.

از آن به بعد بشر بت پرست متوجه ستارگان گشته و قربانیها را به پیشگاه آنها تقدیم مى داشتند، بدان امید که ستارگان حوائج آنها را برآورده و حوادث خوبى برایشان پیش آورند. لیکن متوجه شدند که این ستارگان در روز و قسمتى از شب در دسترس آنها نیستند، و تنها پارهاى از شب خودنمائى مى کنند، به ناچار بعضى از حکمایشان راه چاره را در این دیدند که بتها و مجسمه هایى به صورت و شکل ستارگان بسازند و به ایشان دستور دادند تا پیکرها و بتهایى به عدد ستارگان مشهور براى کواکب ساختند و هر صنفى از ایشان ستارهاى را تعظیم مى کردند و به پیشگاهش قربانى مخصوصى مى بردند و چنین مى پنداشتند که وقتى در زمین بت مربوط بفلان ستاره را تعظیم کنند آن ستاره در آسمان به جنب و جوش درآمده و مطابق خواسته هایشان سیر مى کند.

آنان براى هر کدام خانه اى جداگانه و هیکلى منفرد ترتیب داده و به هر یک از آن هیکلها اسم یکى از ستارگان را گذاشتند. گروهى خانه کعبه را خانه زحل پنداشته و گفته اند: اگر این خانه تاکنون باقى مانده براى این بوده که این خانه خانه زحل است، و زحل آنرا از دستخوش حوادث نگهداشته، چون زحل کارش بقا و ثبوت و نگهدارى است. هر موجودى که مربوط به این ستاره باشد به هیچ وجه زوال پذیر نیست. اینان عقاید خرافى دیگر نیز داشته اند. چون مدتى بر این منوال گذشت، کم کم خود بتها را به جاى ستارگان پرستیده و آنها را واسطه نزدیکى به خدا دانستند و پرستش ستارگان را از یاد بردند، تا آنکه یوذاسف که مردى از اهل هند بود در سرزمین هند ظهور نمود و از هند به سند و از آنجا به بلاد سیستان و زابلستان که آنروز در تحت تصرف ((فیروز بن کبک )) بود، سفر نمود و از آنجا مجددا به سند مراجعت کرد و از آنجا به کرمان رفت.

این مرد ادعاى نبوت داشت و میگفت: من از طرف خداى تعالى رسول و واسطه بین او و بندگان اویم. یوذاسف در اوایل سلطنت طهمورث پادشاه فارس و بعضى گفته اند در عهد سلطنت جم به فارس رفت او اولین کسى بود که مذهب ستاره پرستى را در بین مردم ابداع نمود و آنرا انتشار داد چنانکه در سطور گذشته یادآور شدیم. یوذاسف مردم را به زهد و ترک دنیا و اشتغال به معنویات و توجه به عوالم بالا که مبداء و منتهاى نفوس بشر است دعوت مى نمود، و با القاء شبهاتى که داشت مردم را به پرستش بتها و سجده در برابر آنها وا مى داشت و با حیله و نیرنگهایى که مخصوص به خودش بود این مسلک خرافى را صورت مسلکى صحیح و عقلائى داد.

تاریخ دانان خبره و باستان شناسان نوشته اند: ((جم )) اولین کسى بود که آتش را بزرگ شمرد و مردم را به بزرگداشت آن دعوت نمود، او آتش را از این جهت تعظیم مى کرده که به نور آفتاب و ماه شباهت داشته و او بطور کلى نور را بهتر از ظلمت مى دانسته و براى آن مراتبى قایل بوده. بعد از وى پیروان او با هم اختلاف نموده هر طائفهاى به سلیقه خود چیزى را واجب التعظیم مى دانست و آنرا براى نزدیکى به خدا تعظیم مى کرد. مسعودى سپس خانه هاى مقدسى را که در دنیا هر کدام مرجع طائفه مخصوصى است برشمرده و در این باره هفت خانه را اسم مى برد: 1خانه کعبه یا خانه زحل 2 خانه اى در اصفهان بالاى کوه مارس 3 خانه مندوسان در بلاد هند 4 خانه نوبهار بنام ماه در شهر بلخ 5 خانه غمدان در شهر صنعاى یمن به نام زهره 6 خانه کاوسان بنام خورشید در شهر فرغانه 7 خانه نخستین علت، در بلندترین بلاد چین. آنگاه مى گوید: خانه هاى مقدس دیگرى در بلاد یونان و روم قدیم و صقلاب بوده که برخى از آنها به اسماى کواکب نامیده مى شدند، مانند خانه زهره در تونس.
صابئى ها که آنان را به خاطر اینکه حرانیها همه صابئى بوده اند حرانیون نیز گفته اند علاوه بر خانه هاى مذکور هیکلهایى نیز داشتهاند که هر کدام را به نام یکى از جواهر عقلى و ستارگان مى نامیدند، از آن جمله است: 1 - هیکل نخستین علت 2 هیکل عقل 3 هیکل سلسله 4 هیکل صورت 5 هیکل نفس، که این چند هیکل بر خلاف سایر هیاکل که هر کدام شکل مخصوصى داشته اند، همه مدور شکل ساخته شده بودند. 6 هیکل زحل، شش ضلعى 7 هیکل مشترى، سه ضلعى 8 هیکل مریخ، چهار ضلعى مستطیل 9 هیکل شمس، مربع 10 هیکل عطارد، مثلث 11 هیکل زهره، مثلث در جوف مربع مستطیل 12 هیکل قمر، هشت ضلعى. البته صابئیها غیر از آنچه که ما در اینجا به نگارش درآوردیم، عقاید و اسرار و رموزى هم داشتهاند که از غیر خود پنهان مى داشته اند. این بود گفتار مسعودى در مروج الذهب، نظیر مطالب وى را شهرستانى نیز در کتاب ملل و نحل خود آورده است.

نتیجه
از بیانات قبلى دو نکته به دست آمد:

1- اول اینکه بت پرستان همان طورى که بتهایى را به عنوان مجسمه هاى خدایان و ارباب انواع مى پرستیدند، هم چنین بتهایى را به عنوان مجسمه ستارگان و آفتاب و ماه مى پرستیدند، و به اسم هر کدام هیکلى ساخته بودند. بنابراین، ممکن است احتجاج ابراهیم (ع) در باره ستاره و خورشید و ماه، با بت پرستانى بوده که در عین بت پرستى ستارگان را هم مى پرستیده اند نه فقط با صابئین (و ستاره پرستان ). همچنانکه ممکن است بگوییم: بنابر پارهاى از روایات که در سابق ایراد شد احتجاج ابراهیم (علیهالسلام ) با صابئین و ستاره پرستانى بوده که در آن روزها در شهر بابل و یا اور و یا کوثاریا مى زیستهاند (نه با اهالى حران که مرکز صابئیت بوده تا آن اشکال وارد آید). علاوه بر اینکه از ظاهر آیات کریمه راجع به ابراهیم (ع) استفاده مى شود که ابراهیم (علیه السلام ) پس از احتجاج با پدر و قومش و پس از آنکه از هدایت آنها مایوس شد از سرزمین آنان مستقیما به سوى ارض مقدس مهاجرت نمود، نه اینکه ابتدا به سوى حران و سپس به ارض مقدس مهاجرت کرده باشد.

و اینکه کتب تواریخ نوشته اند: در آغاز به سوى حران و سپس از آنجا به سوى ارض مقدس هجرت کرده ماخذ صحیحى جز همان گفته هاى تورات و یا اخبار دیگرى که اسرائیلیت در آن دست برده، ندارد. براى صدق گفتار ما کافى است که خواننده عزیز تورات را با اخبارى که تاریخ طبرى ضبط کرده دقیقا مورد بررسى قرار دهد. از همه اینها گذشته بعضى نوشته اند که غیر از حرانى که مرکز صابئیها بوده، حران دیگرى در نزدیکى هاى بابل بوده، و منظور تورات از حران، همین شهر بوده که در نزدیکى هاى بابل ما بین فرات و خابور قرار داشته، نه حران دمشق. آرى، مسعودى گوید که: ((آنچه از هیکلهاى مقدس صابئین تاکنون (سال 332 ه - زمان مسعودى ) باقى مانده خانه اى است در شهر حران در دروازه ((رقه )) معروف به ((مغلیتیا)) که آنرا هیکل آزر پدر ابراهیم (علیه السلام ) مى دانند و در باره آزر و ابراهیم (علیه السلام ) پسرش، سخنان بسیارى دارند)). ولى گفته آنان هیچگونه ارزشى ندارد.

2-- دوم اینکه همانطورى که بت پرستان گاهى آفتاب و ماه و ستاره را مى پرستیدند همچنین ستاره پرستان نیز هیکلهایى براى پرستش غیر کواکب و ماه و آفتاب داشته اند، مانند هیکل علت نخستین و هیکل عقل و نفس و غیر آن، و مانند بت پرستان به این اشیاء (عقل و نفس و... ) تقرب مى جسته اند.
مؤ ید این معنا گفته ((هردوت )) مى باشد، او در کتاب تاریخش آنجا که معبد بابل را وصف مى کند مى گوید: این معبد مشتمل بر یک برج هشت طبقه اى بوده و آخرین آنها مشتمل بر گنبدى بزرگ و فراخ بوده، و در آن گنبد فقط تختى بزرگ و در مقابل آن تخت میزى از طلا قرار داشته، و غیر از این دو چیز در آن گنبد هیچ چیز، نه مجسمه و نه تمثال و نه چیز دیگر، نبوده و احدى جز یک زن که معتقد بود خداوند او را براى ملازمت و حفاظت هیکل استخدام نموده کسى در آن گنبد نمى خوابید.
و بعید نیست این همان هیکل علت نخستین بوده که به عقیده آنان از هر شکل و هیاتى منزه است. گو اینکه خود صاحبان این عقاید همانطور که مسعودى مى گوید علت اولى را هم به اشکال مختلفى به پندار خود تصویر مى کردند. و ثابت شده که فلاسفه این طائفه، خدا را از هیات و شکل جسمانى و وضع مادى منزه دانسته او را به صفاتى که لایق ذات او است توصیف نموده اند، ولى جراءت اظهار عقیده خود را در بین عامه مردم نداشته و از آنان تقیه مى کردند، یا براى اینکه مردم ظرفیت درک آنرا نداشته اند و یا اغراض سیاسى آنها را وادار به کتمان حق نموده است.

نویسنده : شهروز تهرانی - ساعت ۳:۳۸ ‎ب.ظ روز پنجشنبه ٢٧ آبان ۱۳۸٩