۱۳۹۰-۰۴-۱۰

ماجرای ابراهیم و فرزندانش

مذهبی و اعتقادی - داستان حضرت ابراهیم خلیل (ماجرای ابراهیم (ع) و فرزندانش )

داستان حضرت ابراهیم خلیل (ماجرای ابراهیم (ع) و فرزندانش )

نام اسماعیل در قرآن دوازده بار، و نام اسحاق هفده بار آمده است، این دو پیامبر، از فرزندان ابراهیم از دو مادر بودند، مادر اسماعیل هاجر نام داشت، و مادر اسحاق ساره بود. خداوند این دو پسر را در سن پیری ابراهیم به ابراهیم عطا فرمود، چنان كه در آیه 39 سوره ابراهیم از زبان ابراهیم می‎خوانیم می‎گوید:
«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی وَهَبَ لِی عَلَى الْكِبَرِ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبِّی لَسَمِیعُ الدُّعاءِ؛ حمد و سپاس خداوندی را كه در پیری اسماعیل و اسحاق را به من بخشید، قطعاً پروردگار من شنونده (و اجابت كننده) دعا است.»
از ابن عباس روایت شده، خداوند در سن نود و نه سالگی ابراهیم، اسماعیل را به او داد، و در سن صد و دوازده سالگی اسحاق را به او عطا فرمود، و از سعید بن جبیر نقل شده كه ابراهیم تا 117 سالگی فرزندی نداشت، سپس دارای فرزندانی به نام اسماعیل و اسحاق گردید.[1]
ولادت حضرت اسماعیل
حضرت ابراهیم در آن هنگام كه در سرزمین بابِل (عراق كنونی) بود، در 37 سالگی با ساره دختر یكی از پیامبران به نام «لا حج» ازدواج كرد، ساره بانویی مهربان و با كمال بود و (همچون خدیجه ـ علیها السلام ـ) اموال بسیار داشت،‌ همه آن اموال را در اختیار ابراهیم گذاشت، و ابراهیم آن اموال را در راه خدا مصرف نمود.[2]
ساره در یك خانواده كشاورز و دامدار زندگی می‎كرد، وقتی كه همسر ابراهیم شد، گوسفندهای بسیار و زمینهای وسیعی كه از ناحیه پدر به او به ارث رسیده بود، در اختیار ابراهیم گذاشت.
هنگامی كه ابراهیم همراه ساره از بابل به سوی سرزمین فلسطین هجرت كردند (چنان كه قبلاً ذكر شد) در مسیر راه وقتی كه به مصر رسیدند، حاكم مصر كنیزی را به نام هاجر به ساره بخشید، ابراهیم همراه ساره و هاجر وارد فلسطین شدند، و در آن جا به زندگی پرداختند و ابراهیم و لوط (برادر یا پسر خاله ساره) در این سرزمین به هدایت قوم پرداختند، ابراهیم در قسمت بلند فلسطین، و لوط در قسمت پایین فلسطین با فاصله هشت فرسخ، سكونت نمودند، و حضرت لوط در عین آن كه پیامبر بود، به نمایندگی از طرف ابراهیم در آن جا به راهنمایی مردم پرداخت.
سالها گذشت ابراهیم با این كه به سن پیری رسیده بود، دارای فرزند نمی‎شد، علتش این بود كه همسرش ساره بچه دار نمی‎شد، روزی ابراهیم به ساره چنین پیشنهاد كرد: «اگر مایل هستی كنیزت هاجر را به من بفروش، شاید خداوند از ناحیه او فرزندی به ما عنایت كند، تا پس از ما راه ما را زنده كند.» ساره این پیشنهاد را پذیرفت، از این پس هاجر همسر ابراهیم گردید و پس از مدتی دارای فرزندی شد كه نام او را اسماعیل گذاشتند. این همان فرزند صبور و بردباری بود كه ابراهیم از درگاه خدا درخواست نموده بود، و خداوند بشارت او را به ابراهیم داده بود.[3]
با داشتن این فرزند، كانون زندگی ابراهیم، زیبا و شاد شد، چرا كه اسماعیل ثمره یك قرن رنج و مشقت‎های ابراهیم بود.
طبیعی است كه ساره نیز به خصوص هنگامی كه چشمش به چهره اسماعیل می‎افتاد،‌ آرزو می‎كرد كه دارای فرزند باشد، گاه به ابراهیم می‎گفت: از خدا بخواه من نیز دارای فرزند شوم.


ابراهیم و ساره گرچه هر دو پیر شده بودند، و دیگر امید فرزند داشتن در میان نبود، ولی ابراهیم بارها امدادهای غیبی را دیده بود، از این رو دارای امید سرشار بود، و از خدا می‎خواست كه ساره نیز دارای فرزند شود، طولی نكشید كه دعای ابراهیم مستجاب شده و بشارت فرزندی به نام اسحاق به او داده شد.[4]

چگونگی بشارت چنین بود: حضرت لوط مدتها قوم خود را به سوی خدا و اخلاق نیك دعوت می‎كرد، ‌ولی آنها حضرت لوط را به استهزاء گرفتند و سرانجام مستحق كیفر سخت الهی گشتند، جبرئیل همراه چند نفر از فرشتگان مقرب مأمور شدند كه نخست نزد ابراهیم بیایند و او را به تولد فرزندی به نام اسحاق مژده دهند، و سپس به سوی قوم لوط رفته و عذاب الهی را به آنها برسانند.

روزی ابراهیم با همسرش ساره در خانه بود، ناگهان دید سه نفر (یا 9 نفر یا 11 نفر) به صورت جوانانی نیرومند و زیبا بر ابراهیم وارد شدند و سلام كردند، ابراهیم كه مهمان نواز بود بیدرنگ گوساله‎ای كشت و از گوشت آن غذای مطبوعی برای مهمانان فراهم كرد و جلو آنها گذاشت، اما در حقیقت آنها فرشته بودند كه به صورت بشر به آن جا آمده بودند، و فرشته غذا نمی‎خورد، نخوردن غذا در آن زمان یك نوع علامت خطر بود، ابراهیم با آن همه شجاعت ترسید، از این رو كه فكر می‎كرد آنها دزدند یا سوء قصد دارند و یا برای عذاب قوم خود آمده‎اند... ولی بی‎درنگ آنها ابراهیم را از ترس بیرون آوردند و به او گفتند نترس، ما برای دو مأموریت آمده‎ایم: 1. قوم ناپاك لوط را به مجازات اعمال ناپاكشان برسانیم 2. به تو مژده دهیم كه خداوند به زودی فرزندی به نام اسحاق به تو می‎دهد كه پیامبر خواهد بود، سپس فرزندی به نام یعقوب به اسحاق خواهدداد كه او نیز پیامبر است. ترس و وحشت از ابراهیم برطرف شد.
وقتی كه این بشارت به گوش ساره رسید، از تعجب خندید و گفت: آیا من كه پیر و فرتوت هستم و ابراهیم نیز پیر است دارای فرزند می‎شوم، به راستی عجیب است؟!
رسولان به ساره گفتند: آیا از فرمان و عنایت خداوند تعجب می‎كنی؟ او خدای مهربان است، و در مورد شما چنین خواسته است، طولی نكشید كه كانون گرم خانواده ابراهیم به وجود نو گلی به نام اسحاق گرمتر شد.[5]
ابراهیم سپاس الهی را به جا آورد و گفت: «شكر و سپاس خداوندی را كه به من در سن پیری اسماعیل و اسحاق را عنایت فرمود.»[6]
[1] . مجمع البیان، ج 6، ص 319.
[2] . تاریخ طبری، ج 3، ص 218.
[3] . مضمون آیه 100 صافات.
[4] . مجمع البیان، ج 6، ص 319.
[5] . هود، 69ـ74.
[6] . ابراهیم، 38.