۱۳۹۰-۰۴-۰۲

بحثی پیرامون پدر حضرت ابراهیم

قصه های قرآن از آدم تا خاتم - داستان حضرت ابراهیم (ع) [2]

قصه های قرآن از آدم تا خاتم -
ب : کیفیت ولادت و شکستن بتها
بحثی پیرامون پدر حضرت ابراهیم
درگیری با فرعون زمان : نمرود بن کنعان

مادر ابراهیم (ع) مطابق رسم متداول آن زمان برای گذراندن روزهای پایانی وضع حمل به غاری پناه جست و بعد از زایمان کودک خود را در پارچه ای پیچاند و درب غار را برای احتیاط با سنگی مسدود نمود ، خداوند نیز با قدرت لایزال خویش از سر انگشتان ابراهیم شیری فراوان برای تغذیه آن کودک فراهم آورد .

مادر ابراهیم گهگاهی برای سرکشی به نزد فرزندش می آمد ،.......... روزها می گذشت و ابراهیم هر روز به مقدار یک ماه کودکان دیگر رشد می کرد . او تا سن 13 سالگی را در آن غار سپری کرد. روزی ابراهیم از مادرش خواست تا او را بهمراه خویش به بیرون از غار ببرد اما مادرش از خطراتی که در کمین او نشسته است وی را آگاه ساخت



سپس ابراهیم به میان خانواده خویش بازگشت . آزر که از وجود او آگاه گشته بود با تعجب از همسرش پرسید : چگونه این کودک توانسته است از دست مامورین جان سالم بدر برد ؟ اگر چنانچه او بر وجود ابراهیم آگاه شود تحقیقاً از شوکت و منزلت ما در نزد اوخواهد کاست . آزر در آن زمان وزیر نمرود و خزانه دار و فراهم آورنده بتان دربار و مردم بود . او بتهای تراشیده شده را توسط فرزندش بفروش می رسانید .


آزر هنگامیکه به ابراهیم خیره می گشت محبتش نسبت به او افزون تر می شد و همسرش به او قول داده بود در صورتیکه اسرار آنها نزد نمرود فاش گردد خود او به بیان دلایل زنده ماندن ابراهیم و اقامه دعوی بپردازد . در روایات آمده است هرگاه آزر بتی را به ابراهیم می سپرد تا بسان برادرش آنها را به فروش رساند او آن بتهای تراشیده شده را با طنابی بر روی زمین می کشید و گاه آنها را در درون آبها غرق می نمود و زمانیکه به داخل چاهها پرتاب می کرد خطاب به آنها می گفت : اگر زنده اید با من سخن بگویید ! آزر بارها ابراهیم را از این کار برحذر می داشت تا اینکه مجبور شد او را به زندان افکند .


ابراهیم پیوسته با قوم خویش پیرامون بتها به مجادله می پرداخت .........................مشهور است که روزی نمرود و اطافیانش برای برپائی جشنی به خارج از شهر رفتند و ابراهیم (ع) را که تمایلی به همراهی با آنها نداشت به نگهبانی از بتکده ها گماردند . در غیاب آنها ابرهیم غذایی را برای بتها آماده کرده و به داخل محل نگهداری آنها انتقال داد . او خطاب به یکایک بتها می گفت : بخورید و با من به صحبت بنشینید .



اما هنگامیکه جوابی از آنها نمی شنید با تبر دست و پای بتها را قطع می نمود و نهایتاً آن تبر را بر گردن بت بزرگ آویزان نمود . هنگامیکه نمرود و اطرافیانش از گردش خارج شهر بازگشتندبا بتان درهم شکسته مواجه گشته و گفتند :

توسط مامورین نمرود به وجود ابراهیم آگاه گشت و سپس آزر را برای استنطاق به دربار فراخواند و خطاب به او گفت : تو به ما خیانت ورزیدی حال چه پاسخی برای بیان اشتباه خویش داری .


آزر به نمرود گفت : من از وجود او اطلاعی نداشتم بلکه این همسر منست که می تواند پاسخگوی کرده خویش باشد . چیزی نگذشت که مادر ابراهیم (ع) در دربار نمرود حاضر گشت او در پاسخ نمرود با زیرکی فراوان چنین به توجیه عمل خویش پرداخت : قصد من از اختفای ابراهیم مصالح کشور بوده است چرا که اگر قرار بود تمام مردان سرزمین تو از بین بروند چیزی نخواهد گذشت که نسل انسانها متلاشی شود من با این کار خواستم گره ای از مشکلات گشوده باشم . بدین ترتیب با تدبیر همسر آزر نمرود از کشتم بقیه نوزادان چشم پوشی کرد . آنگاه خطاب


فردی از اهل شام از امیر المومنین پیرامون آیه ( یوم المرء من اخیه و امه و ابیه و صاحبته و بنیه ) سوال کرد که حضرت در پاسخ فرمودند : آنکه از برادرش می گریزد قابیل از هابیل است و آنکه از مادرش می گریزد موسی می باشد و آنکس که از پدرخود فرار می نماید ابراهیم است و کسی که از همنشین خود می گریزد لوط است که از همسرش گریزان می گردد و اما آنکس که از فرزند خود گریزان است نوح می باشد که از نزد کنعان فرار می نماید

.صدوق الرحمة در توضیح حدیث مذکور می فرماید : موسی از مادرش بدان جهت می گریزد که می ترسد نتواند حق تربیت و نگهداری او را کاملاً درک و بدان معرفت یابد و بعضی گفته اند در حقیقت موسی از دایه خویش که زنی کافر بود و در درگاه فرعون خدمت می کرد ، فرار می نماید و نه مادر اصلی خویش .

همچنین منظور از پدر ابراهیم (ع) همان آذر عموی وی می باشد چرا که نام پدر ابراهیم (ع) تارخ است و او مردی متدین و مسلمان بود .

امام صادق (ع) در روایتی می فرمایند : محل تولد ابراهیم (ع) و پدرش یکی از روستاهای اطراف کوفه بنام ( کوثا ) بود ، مادران ابراهیم و لوط خواهر یکدیگر بودند و پدر آنها آحج نام داشت وی از جمله پیامبرانی بود که صاحب شریعت نبوده و فرشته وحی را ملاقات کرده بود .

ابراهیم با ساره دختر خاله خود ازدواج نمود . ساره صاحب ثروت و احتشام فراوان و وضعیت مناسبی بود . بعد از آنکه به دستور نمرود ابراهیم را در آتش افکنده ولی او به خواست خداوند از آن سالم بیرون آمد مجبور گشت تا به تنهایی به مکان دیگری کوچ نماید . ابراهیم در مقام اعتراض اینگونه با قومش به استدلال پرداخت : اگر شما احتشام و دارائیهای مرا ضبط می کنید بجای آن می بایست عمر مرا که در میان شما سپری گردید به من بازگردانید ، کا ر اختلاف بالا گرفت تا اینکه به نزد یکی از قاضیان نمرود شکوه برده شد .

قاضی حکم نمود که اموال و احشام ابراهیم بدو بازگردانده شود . قوم نمرود از پس آن ابراهیم و لوط را به شام و از آنجا به بیت المقدس تبعید نمودند . آنها تخت روانی را مهیا ساخته و ساره را در میان آن نهادند ، چرا که ابراهیم مردی غیرتمند بود . سفر ادامه داشت تا آنها از سرزمین نمرود خارج گشته و به حوزه استحفاظی پادشاه قبطیان یعنی ( عرارة ) رسیدند . در مدخل شهر آنها با مامور مالیاتی عرارة مواجه گشتند که از آنها یک دهم مالیات چیزی را طلب می نمود که داخل کجاوه است . ابراهیم (ع) حاضر گشت تا هر آنچه از طلا و نقره که وی خواستار است بدو عطا نماید اما پرده کجاوه به کناری زده نشود ولی مامور اخد مالیات پرده را به کناری زده و باعث برافروخته شدن خشم ابراهیم گشت . مامور حکومتی که از سن و زیبایی ساره در تعجب مانده بود بدانها اجازه حرکت نداد تا آنگاه پادشاه از وضعیت آنها اطلاع حاصل نماید . چیزی نگذشت که ابراهیم و ساره در دربار قبطی حاضر گشتند . حاکم قبطیان از ابراهیم خواست تا پرده کجاوه را به کناری زند اما ابراهیم با غیرت و شهامت بسیار پاسخ داد : من تا جان در بدن دارم از این کار ممانعت به عمل خواهم آورد ، عراره که وسوسه گشته بود دست خویش را بسوی کجاوه و ساره دراز نمود............................... عراره ابراهیم را مورد نوازش و محبت خویش قرار داده و کنیزی قبطی بنام هاجر را بعنوان خدمتکار ساره به او بخشید . اینک ابراهیم جلال و حشمت ویژه ای یافته بود و هنگامیکه از شهر بیرون می رفت مورد استقبال پادشاهان قبطیان و اطرافیان او قرار گرفت ، بطوریکه حتی عراره از پس ابراهیم قدم برمی داشت


آنگاه ابراهیم با وی وداع نمود و لوط را در دشت شامات به عنوان نماینده خویش اسکان داد و خود به سوی ارتفاعات حرکت کرد . مدتها گذشت و ابراهیم از ساره صاحب فرزندی نگشت . تا آنکه با توافق طرفین هاجر به ازدواج وی درآمد ، ثمره این ازدواج فرزند شایسته ای بود بنام اسماعیل .

در اینجا به پاره ای از اموری که در داستان زندگانی حضزت ابراهیم مورد اختلاف است خواهیم پرداخت
1- پیرامون پدر حضرت ابراهیم دانشمندان دچار تناقض آراء گشته اند . فخر رازی در تفسیر آیه ( و اذ
قال ابراهیم لأبیه آزر ) گوید : سیاق ظاهری آیه دلالت دارد که نام پدر او آزر است و بعضی نام او را تارخ می دانند ، همچنین زجاج گوید : بعضی از نسابین نام پدر ابراهیم را تارخ می دانند و همین مسأله باعث گشته تا بدخواهان این موضوع را دلیل بر نقص و ضعفی در قرآن بدانند .

اما زجاج خود برای رفع این شبهه وجوهی را ذکر می کند . از آن جمله اینکه پدر ابراهیم در حقیقت تارخ بوده و آزر نام عموی او می باشد و در کلام عرب عمو گاه با لفظ پدر یاد می گردد . همچنانکه خداوند از زبان فرزندان یعقوب اینگونه نقل قول می کند ( نعبد الهلک و اله آبائک ابراهیم و اسماعیل و اسحاق ) و پر واضح است که اسماعیل عموی یعقوب (ع) می باشد و نه پدر او .