۱۳۸۹-۱۱-۲۵

خدا در آئینه ادیان

رازهای دل - خدا در آئینه ادیان





هستی یعنی تمام چیزهای دنیا همه از ماده ، انرژی و مفاهیم همه

خدا یا جزء هستی است که خدا نمی‌شود یا خود هستی چون غیر از هستی چیزی نیست

پس بشر نمی تواند خدا را ادراک کند چون باید فراتر از هستی قرار بگیرد

پس لاجرم او را به اندازه‌ی ذهن خود کوچک می‌کند

هر کس به اندازه‌ی بزرگی فکرش

خدائی که برای خلقت انسان زمان صرف می‌کند (شش روز) و بعد استراحت می‌کند (روز هفتم) و از انسان‌ها انتظار تشکر مدام و لاینقطع دارد

و چون او را خاضع نبیند بر او غضب کرده و کینه‌ای بدل گیرد که اگر انسان نادم نشود او را تا ابد شکنجه می‌دهد

نه خدا که تصور خدا است در ذهن کوچک انسان‌ها

وبلاگ رازهای دل دارای مطالب بسیار مفیدی است  از این وبلاگ بخوانید

خدا در آئینه ادیان
زماني كه صحبت ازاديان الهي مي شود اولين تصور اين است كه باور به وجود خداي يگانه با صفات متعالي كه در متون مقدس از آنها ياد شده،توسط همين اديان بوجود آمده و تا پيش از پيدايش اين اديان بشر هيچ آشنايي با چنين خدايي نداشته است.اما سؤال اينجاست كه تا قبل ازپيدايش اولين دين الهي آيا ارتباط بشر با خداي اديان قطع بوده است؟ اگر پاسخ اين است كه در زمان هاي متعدد خدا توسط پيامبران مختلفي با بشر در ارتباط بوده،پس چگونه است كه بشر هرزمان و در هر قبيله اي خدايي خاص داشته به شكلي كه هيچ پديده اي را نمي توان بر روي هستي يافت كه روزي مورد پرستش بشر واقع نشده باشد.


اما اگر به شكل منطقي در مورد خدا پژوهش كنيم و باورهاي قبايلي كه به شكل بدوي زندگي مي كنند،همچنين متون مقدس ابتدايي را كه در دسترس داريم مطالعه كنيم،در مي يابيم كه همچنانكه بشر طي صدها هزارسال گذشت زمان اندام ظاهري او به شكل كنوني درآمد و مغز او مرحله به مرحله واجد عقل و هوش بالنده شد و فرهنگ و دانش او همچنان بر اثر آزمون وخطا رو به تكوين مي رود، باورهاي او هم از جمله اعتقاد به و جود خدا هم اندك اندك و بر اساس تجربيات توسعه يافت.اين كه ما براي آشنايي با انسان هاي نخستين، آداب و رسوم و رفتار قبايل دور افتاده را بررسي مي كنيم به اين دليل است كه اين قبايل بدوي هميشه به دور از مظاهر تمدن امروز بشري بوده اند و اعتقادات آنها تا حدود زيادي دست نخورده باقي مانده است.

اماچه عاملي سبب شد تا نخستين بار انسان مسئله وجود خدا را طرح كند؟ با برسي اثاربر جاي مانده از نوع خدايان مورد پرستش انسان متوجه مي شويم كه دوعامل عمده نياز وترس بشر سبب شده تا انسان بخواهد از يك نيروي ماورايي طلب كمك و امداد رساني نمايد.ترس ازطوفان هاي سهمگين،آتش فشان،زلزله، سيل،خسوف و كسوف و بلاهاي مختلف طبيعي كه او هرگز نمي توانست دليل منطقي براي آن بيابد جز اينكه كسي از اعمالي كه او انجام مي دهد خشمگين شده است.عامل بعدي نيازبشر به خدايي بود كه او را در به دست آوردن آذوقه و ديگر نيازهاي روزمره ياري ياري رساند.محصول او را پربركت سازد و بدن او در در مقابل بيماري هاي سهمگين كه در نتيجه نفوذ ارواح و شياطين پديد آمده بود محافظت نمايد.

از نظرروانشناسي هم اگر به قضيه نگاه كنيم متوجه حقايق زيادي مي شويم.همچنان كه هر كودكي به محض آشنايي با پدر و مادر مي آموزد كه والدين بخصوص پدر تركيبي است از بيم و اميد،مهرباني و خشم،نوازش و اخم،تشويق و تنبيه و...و مادر تنها براي او مظهري از رحمت و بخشايش است به اين شكل به چنين تكيه گاهي با اين خصوصيات خومي گيرد.به همين شكل انسان، در كودكي جامعه بشري خود نياز به چنين پدر يا مادري را احساس مي كند چرا كه اين نياز به شكل يك كهن الگو در ناخودآگاه اجتماعي او شكل گرفته است. پدري كه به او بيم و اميد دهد و وي را از كرده هاي بد بترساند و در عوض كارهاي خوب به او پاداش دهد.وجود اين نياز سبب شده تاجامعه يك پدر اجتماعي يا گاه مادر اجتماعي براي خود بيافريند كه واجد همه صفات پدرانه يا مادرانه است.(به همين دليل است كه ما همچنان خدا را با صفات پدرانه مي شناسيم.)

اما بيم وجهل بشر آهسته آهسته با توسعه و پيشرفت وسايل مادي و بنيان گرفتن وگسترش علوم تخفيف پيدا نموده و ضعيف مي شود.در طول زمان عوامل ناشناخته و مجهول كم كم شناخته مي شوند و سر انجام همين كه بشرتسلط خود را بر اين عوامل تا اندازه اي مستقر مي سازد و يا دست كم علل پيدايش آنها را كشف نموده و مي شناسد، به تدريج از تعداد خدايان كاسته ميشود تا اينكه مجهول بشر تنها به مسئله آفرينش ومسائل وابسته به آن از لحاظ فلسفي منتهي مي گردد و به همين دليل نيز فاصله ميان چند خدايي و يكتاپرستي طي شده و اديان مبتني بر توحيد به ميان مي آيند.كه اين خود تحولي است از جهل و ناداني اوليه به حلقه مياني و گامي در راه پيشرفت تمدن و فرهنگ.
اكنون جهت مطالعه چگونگي تكامل خدا پرستي در بشر نگاهي به متون هاي مقدس مي افكنيم تا شاهد باشيم كه باورهاي امروزي انسان به خدا، ريشه در اعتقادات گذشته او داشته است.

درقسمت وسيعي ازاستراليا سراسر ناحيه ويكتوريا ونيو ساؤت ولز تا مرزهاي شرقي قبايل رودخانه دارلينگ بوميان به يك موجود فوق طبيعي انسان گونه اعتقاد دارند كه در آسمان زندگي مي كند و به نوعي بر اصول اخلاقي و رفتارهاي بوميان تأثير گذار است.در معرفي اين موجود فوق طبيعي گفته مي شود كه زماني بر روي زمين سكونت داشته اما بعداً به سرزميني در آن سوي آسمان صعود كرده و هنوز در همان جا مانده است.اين خدا به نام "دارامولون" قادر است به هر جايي برود و هر كاري بكند او مي تواند نامرئي باشد اما وقتي خود را نمايان مي سازد، به شكل پيرمردي است از نژاد بومي.او فنا ناپذير و جاودانه است زيرا اززمان آغازين و ابتداي همه چيزها وجود داشته است وهنوز هم زندگي مي كند.

خدايان بزرگ يا ايزدان بلند مرتبة تعداد كثيري از اقوام و قبايل آفريقايي، همچون بسياري ازموجودات متعالي آسماني در باورهاي انسان هاي اوليه و اقوام بدوي، با عناويني همچون آفريننده قادر مطلق،خير خواه ، نيكوكار و... شناخته ميشوند.اما آنها نقش نسبتاً جزيي و كم اهميت در زندگي ديني اين مردم ايفا مي كنند و فقط در مواقع بحران ها و مصائب بزرگ به ياري فرا خوانده مي شوند.ازجمله معروفترين اين خدايان "نزامبي مپونگو" موجودي است نامرئي اما بسيارقدرتمند كه خالق همه چيز است.اعم از انسان ها و اشياء و حتي بت هايي كه او به خاطرخير و صلاح انسان ها، به آن ها داده است.«اگر او بت هايمان را به ما نداده بود خيلي پيش،همه ما ازبين رفته بوديم.» اودر خلقت همه نوزادان دخالت دارد.او كساني را كه ممنوعيت ها(تابوها) را رعايت نكنند، مجازات مي كند.باگون ها هيچ نوع عبادتي و پرستشي براي او به جا نمي آورند زيرا او نيازي به اينها ندارد.

در آيين "ايسوكو"، "باكژنه" يا همان خدا، جهان و همه مردمان را آفريده است.اودر آسمان زندگي مي كند كه بخشي ازوجود خود اوست.وباران و آفتاب را به زمين مي فرستد و خشم وعصبانيتش را ازطريق رعد و برق نشان مي دهد.كژنه كاملاً وراي فهم و درك انسان قرار دارد، هرگز ديده نشده، جنسيت ندارد و فقط به واسطه اعمالش شناخته مي شود كه باعث شده انسان ها هنگام سخن گفتن در باره گژنه ازضمير"او" استفاده كنند.زيرا او را به عنوان خالق يا آفريننده و بنا بر اين پدر همه ايساكوها مي شناسند.اما هميشه او را "پدر ما" نه "پدر من" خطاب مي كنند.كژنه هميشه شرور را مجازات مي كند ونيكوكار را پاداش ميدهد.اين اعتقاد باعث شده تا ايساكوها هر اتفاق بد و شري كه براي انسان خوب اتفاق بيفتد را به سحر و جادو نسبت دهند.كژنه براي آن كه پل ارتباطي بين خودش و انسان ها داشته باشد،واسطه اي را به نام "اوييسه" منصوب كرده كه به نام "اوكوكژنه" يا "پيام اور كژنه" خوانده مي شود.اويسه عبارت است از ستوني تراشيده شده ازدرخت اوييسه به طول حدود هشت فوت كه پس از اهداي نذورات و پيش كش هاي هفت گانه به گژنه، در كلبه پيرترين عضو خانواده بر پا مي شود.شيخ خانواده هر روز صبح چوب جويدني(مسواك چوبي) خودش را در پاي اين ستون مي اندازد و براي خانواده و شهرشان دعا مي خواند و در مواقع ضروري مانند بروز بلايا و مصائب از طريق اوييسه، گژنه را به ياري فرا مي خواند.

"كيكويوها" يكي از قبايل شرق آفريقا به يك خدا به نام "نگاي" كه آفريننده و اعطا كننده همه چيزهاست اعتقاد دارند.اونه پدري دارد و نه مادري و نه هيچ همراه و همسري.او انسان ها را بسته به رفتارشان و اعمالشان دوست دارد يا بدش مي آيد.اودر آسمان جاي دارد اما سكونت گاه هايي هم بر فراز كوهها دارد كه براي استراحت يا سركشي بر مردم و دادن پاداش و بركت يا مجازات كردن آنها در آن مكان ها مستقر مي شود.چشم موجودات فاني نمي تواند نگاي را ببيند.اوموجود خشك و عبوس است و چندان توجه اي به زندگي عادي مردم ندارد با اين حال آدم ها در بحران ها يا مواقع حساس زندگي همچون تولد،تشرف يا راز آموزي، ازدواج و مرگ به ياريشان مي رود.آن ها هيچ گونه مراسم ديني ندارند چون معتقدند نبايد بيهوده مزاحم نگاي شد.

قبيله "باايلا" در شمال رودزيا به "لزا" اعتقاد دارند.او را خالق همه چيز مي دانند.وقتي باران نمي بارد مي گويند: "لزا با نباريدن، آزار مي رساند".وقتي هم با شدت مي بارد مي گويند: "لزا زيادي مي بارد."اگر هوا سرد باشد مي گويند: "لزا آن را سرد كرده". لزا همانطور كه دلسوز و مهربان و بخشنده و كريم است.خشمگين نمي شود.از باريدن نمي ايستد .از خوبي كردن به همگان دست بر نمي دارد.

"هررو" يكي از قبايل بانتو در جنوب غربي افريقا است كه به موجود متعالي عقيده دارند كه داراي دو اسم است."نجامبي وكارونگا" كساني با اسم كارونكا آشنايي دارند كه در زمان هاي گذشته با مردم آوامبو در ارتباط بوده اند.نجامبي همان خداي آسماني است.او در آسمان زندگي مي كند و در عين حال در همه جا حاضر است.برجسته ترين ويژه گي او مهرباني است.حيات انساني ازاو سرچشمه مي گيرد و به او وابسته است و همه نعمت ها و بركات نهايتاً از جانب اومي رسد.آن كس كه به مرگ طبيعي مي ميرد، توسط نجامبي هدايت و برده مي شود.از آنجا كه ذات او سراسر لطف و مهرباني است مردم هيچ ترس و وحشتي از او در سر ندارند بلكه برايش احترام قائلند.يك زن قبيله تجيمبا در پاسخ سؤال محقق در باره محل زندگي نجامبي كارونگا مي گويد: "او در ابرها سكونت دارد زيرا وقتي ابرها بالا مي آيند، صداي او به وضوح شنيده مي شود." اين نكته كه اسم مقدس خدا نبايد بر زبان آورده شود از نظر هررو ها قابل توجه است.

"وندا" يكي ازقبايل بانتو در شمال ترانسوال است."رالووهيمبا" نام خداي آنها است.پيشوند "را" عبارتي احترام آميز و با مفهوم پدر در ارتباط است.وواژه "لووهيمبا" به معناي عقاب ميباشد.از نظر آنها اين خدا در آسمان ها ساكن است و با همه پديده هاي نجومي ومادي در ارتباط است.يك شهاب ثاقب همان رالووهيمباي در حال سير و سفر است.صداي او در غرش رعد شنيده مي شودو همه مسائل طبيعي چون ستاره دنباله دار، صاعقه، شهاب ها، زلزله، خشكسالي، سيل، آفت ها و بيماري ها همه مظاهر اين خدا هستند.اوگاهي وقت ها از دست رئيس قبيله عصباني ميشود و با فرستادن خشكسالي يا سيل و شايد با باز كردن قفس عظيمي در آسمان ها و رها كردن فوجي از ملخ ها بر سرزمين آن ها، از مردم انتقام مي گيرد.

در قبيله سرخپوستي "داكوتا" واقع در امريكاي شمالي "واكان تانكا" نام خداي آنها است.آنها معتقدند هر شيئي در جهان روحي دارد و اين روح واكان است.به اين ترتيب ارواح درختان يا چيزهايي از آن نوع، در حالي كه شباهتي به روح انسان ندارند، باز هم واكان هستند.واكان از موجودات واكاني سرچشمه مي گيرد.اين موجودات واكاني از بني آدم بهترند.درست همان طور كه بني آدم از حيوانات برتر است.آن ها هر گز متولد نمي شوند و هر گز نمي ميرند.آنها خيلي از كارها را مي توانند انجام دهند كه نوع بشر نمي تواند انجام دهد.

قبيله سرخپوستي "لناپه" شامل سرزمين هاي وسيع ازاونتاريو به سمت جنوب تا ناحيه وسطاي آتلانتيكو به طرف غرب اوكلاهما كه خداي آنها به نام "گيسه له موكائونگ" است و به معناي آفريننده مي باشد.اومستقيماً يا به واسطه كارگزارانش يعني ماني توئوك ها زمين و هر چه در آن است را آفريد.مردم در بزرگترين مراسم آيين هايشان به در گاه او دعا مي كنند و نعمت ها و مزايايي كه به آنان بخشيده است را شكر گذاري مي كنند.ازنظر اين مردم خدا در آسمان دوازدهم زندگي مي كند و بايد دوازده بار فرياد بكشي تا به گوش او برسد.

قبيله "كاگابا" در كلمبيا به الهه مادر اعتقاد دارند." آن مادر سروده هاي ما، مادر همه ذريه و تبار ما، ما را در ابتداي كار به دنيا آورد و بنا بر اين او مادر همة انواع انسان هاست.مادر همه اقوام و ملت ها.او مادر تندر است،مادر نهرها وچشمه ها، مادر درختان و همه چيزها.او مادر دنياست و مادر برادران بزرگ تر يعني آدم هاي سنگي.او مادر ميوه هاي زمين و همه چيزهاست.او مادر كوچكترين برادران ما يعني بيگانگان است.او مادر اسباب و لوازم رقص هاي ما و همه معابد ماست.او تنها مادري است كه داريم.تنها او مادر آتش و خورشيد و راه شيري است... او مادر باران و تنها مادري است كه داريم و او در همه معابد نشانه اي براي ما باقي گذاشته...نشانه اي در قالب سروده ها و رقص ها."